من,آهوی تشنه ی رم کرده ات را...... فقط آمده ام اینجا کمی آب بنوشم از جویبار رحمت تو,همین!!!! منعم نمیکنی که؟ خدایا از تمام اندیشه هایم به من نزدیکتری,میدانم...... به تمام گناهانم آگاهی,میدانم..... اما تشنه برم نمی گردانی,جویبارهای رحمت تو همیشه جاری است,و دروازه های رحمتت همیشه گشوده.... ببین گناهانم مرا چگونه از خانه ی وصال تو دور کرده,راهم نمی دهی دوباره؟ ببین که در رحمتت را چگونه با دستان امیذوارم می کوبم,ببین چگونه وحشتزده گریخته ام از هواهای از حد گذشته ام و چون آهوی ترسانی به آغوش لطف تو پناه آورده ام....
باز کن در را برایم! بیا,این مهار نفس سرکشم,آویخته ام به پابند مشیت تو, و این بارهای سنگین گناهانم,آویختمش به میخ عفو و رحمتت, بیا جاری کن اشک هایم را,نهال خشوع بنشان در چشمه ی دلم, باز کن در را,بگذر از آنچه بودم.... بگذر از آنچه کردم,آویختمش به میخ عفو و رحمتت....
|